يک قرار ملاقات با مسئول يکي از پرورشگاهها گذاشتم. روز موعود رسيد و سر ساعت 9 صبح در محل حاضر شدم. بعد از آنکه به دفتر مسئول پرورشگاه راهنمايي شدم، در آنجا با خانم ميانسالي مواجه شدم که با مقنعه مشکي و مانتوي خاکستري پشت ميزش نشسته بود. وقتي مرا ديد با صدايي ضخيم و لحني بسيار جدي گفت: چه فرمايشي داريد؟ من با لحني آرام و مؤدب که سعي ميکردم گرم هم باشد با لبخند گفتم: معذرت ميخواهم که مزاحم شما شدم، ميخواستم پنج دقيقه وقت با ارزش شما را بگيرم و در ارتباط با شغلم که مطمئنم براي مجموعه شما منافع بي شماري دارد توضيحاتي بدهم.
خانم مسئول با نگاهي سنگين به من نگريست و با همان لحن سرد و جدي گفت: خب بفرماييد. گفتم: من مشاور مالي در شرکت بيمه نوين هستم. همين را که گفتم، حرفم را قطع کرد و با لحني خشن و سردي گفت: ما به خدمات شما نيازي نداريم آقا. شايد هر کس ديگري جاي من بود، بدون گفتن کلمهاي، سريع از آن محل خارج ميشد ولي من با آرامشي که در ذات من بود ادامه دادم: اجازه ميدهيد قبل از آنکه از خدمت شما مرخص شوم سئوال کوچکي از شما بپرسم. مسئول پرورشگاه وقتي لحن آرام مرا شنيد کمي نرم شد و گفت: بفرماييد.
پرسيدم: ميتوانيد به من بگوييد اطفال اين پرورشگاه به چه علتهايي اينجا آورده شدهاند؟ مسئول پرورشگاه گفت: علتهاي مختلفي دارد. بعضي سر راه قرار داده شدهاند، بعضي بدسرپرست هستند، بعضي والدين آنها از بين رفتهاند و بعضي به خاطر ورشکستگي مالي پدر و خودکشي او و ناتواني مادر در تامين مخارج به اينجا آورده شدهاند.
در حاليکه بلند ميشدم تا از در خارج شوم، گفتم: راستي ميدانستيد که من به همين خاطر اينجا آمدم. گفت: چطور؟ گفتم: اجازه ميدهيد کمي توضيح بدهم. گفت: مانعي ندارد. گفتم: ببينيد، شما فرموديد که بعضي از اين اطفال به اين خاطر اينجا هستند که والدين آنها از بين رفتهاند. اما ميدانستيد که اگر پدر و مادر آن طفل، هر کدام فقط با روزي 1000 تومان ميتوانستند حداقل سرمايهاي حدود 72 ميليون تومان براي آن بچه کنار بگذارند در آن صورت آيا آن بچه نيازي بود که به اين پرورشگاه آورده شود. وقتي اين را گفتم، مسئول پرورشگاه که دقايقي پيش نگاه سنگين و سردي داشت يخهايش آب شد و با کنجکاوي و کمي اشتياق پرسيد: جدي ميگوييد؟ گفتم: البته؛ شما همچنين گفتيد بعضي ديگر از بچه ها بخاطر ورشکستگي والدين آنها اينجا هستند و بعد داستان يکي از بيمهگذاران را تعريف کردم که بيمهنامه خوبي نزد ما داشت و وقتي ديديم مدتي از سررسيد پرداختش گذشته با او تماس گرفتيم و متوجه شديم که ورشکست شده است. به او خبر داديم که اندوختهاي که نزد ما دارد اولاً غيرقابل مصادره است و ثانياً آنقدر است که ميتواند تا 90٪ آن را وام گرفته و کسب و کار جديدي راه بياندازد و آن فرد با تجربه و دانشي که داشت توانست دوباره وضعيت مالي خود را احيا کند. بعد در ادامه گفتم: خانم .... من اينجا نياودم که اين مطالب را به شما بگويم، هر چند که گفتن آنها خالي از فايده نبود. شما و همچنين کارکنان مجموعهتان ميتوانيد از خدمات بيمهاي ما بهرهمند شويد و همچنين بخشي از بودجهاي که براي اطفال اين پرورشگاه دريافت ميکنيد ميتوانيد براي خود آنها در قالب بيمه عمر و زندگي سرمايهگذاري کنيد تا وقتي به سن تکليف رسيدند و خواستند کسب وکاري راه بياندازند و يا ازدواج کنند و يا ادامه تحصيل بدهند، سرمايهاي داشته باشند و بعد شروع کردم به توضيحات مفصلتر بيمه عمر.